خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: مصطفی عباسی مقدم، استاد دانشگاه کاشان و نویسنده کتابهایی چون «آیهها در نامهها: شرح یکصد فراز قرآنی در مکاتبهها، پیامها و عقدنامهها: کاربرد آیات قرآن در نامهها، ابلاغیهها، ماموریتها و احکام اداری»، «ارزش و اعتبار رویا در منابع اسلامی»، «اسوههای قرآنی و شیوههای تبلیغی آنان»، «بهسوی فهم قرآن»، «جلوههای تربیت و تبلیغ در سیره پیامبر اعظم (ص)» و… در گزارشی به بررسی نکات لغوی و ظرافتهای بیانی کلام الله مجید پرداخته است. این گزارش را در ادامه بخوانید:
معناهای دو گانه واژگان
۱. کلمه «الله» مرکب است از ال که حرف تعریف و تعیین است و هرگاه بر اسم خاص وارد شود دلالت بیشتری بر خصوصیت و ویژه بودن میکند و اله که با هم میشود: اَلاِله که در اثر کثرت استعمال همزه آن افتاده و شده: الله. برای واژه اِله (الاه) که از ریشه اَلِهَ مشتق شده و معادل مَالوه (اسم مفعول الوهیت مثل کتاب به معنای مکتوب) است دو معنی گفته شده: یکی معبود، زیرا اَلِهَ یعنی عَبَد و یکی معشوق، زیرا همه واله و شیفته و سرگردان اویند. به نظر میرسد هر دو معنا درباره الله که ذات مستجمع جمیع صفات جمال و جلال است صدق میکند، یعنی هم معبود همه است به عبادت تکوینی (مثل جمادات و حیوانات) و عبادت تشریعی (مثل جن و انس) و هم معشوق و محبوب همگان است، چون فطرتاً کمالجو و حق طلبند.
۲. همان طور که لفظ انواعی دارد برای معنا هم تقسیماتی مطرح است که در فهم ما از قرآن تأثیر بهسزایی دارد. معنای وضعی و مستقیمِ لفظ را معنی اوّلی مینامند، مثل معنی شیر جنگل برای واژه اسد و معنی ماست برای ماده ای که از شیر به دست میآید، اما الفاظ در بسیاری موارد در معنای ثانوی و غیرمستقیم به کار میروند مانند واژه اُذُن به معنای زودباور «وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَیَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ…» (توبه/۶۱) و واژه ماست برای شخص بیاراده و اسد برای انسان شجاع. عبارت حمّاله الحَطَب که در قرآن آمده در معنای نخسنین، به معنی حمل کننده هیزم است، ولی در معنای ثانوی به هر شخص سخن چین و آتش بیار معرکه گفته شده.
میان دو تن جنگ چون آتش است
سخن چین بدبخت هیزم کش است
به عبارت دیگر در فهم هر کلام باید این دو نوع معنا را تشخیص داد و گرنه انحراف از متن قطعاً اتفاق میافتد. این چالش در فهم آیات متشابه و مجمل که معمولاً حاوی کنایه و تشبیه و استعارهاند بسیار اتفاق میافتد مثل اینکه: وَجَاءَ رَبُّکَ وَالْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا (فجر/۲۲) (و خدای تو و فرشتگان به ردیف آمدند) و آمدن خدا و جسمانیت خدا را نشان میدهد، ولی ما آن را در معنای ثانوی به حضور قدرت و تجلی عظمت خدا تعبیر میکنیم، البته این کار ضوابطی دارد و مانند برخی از گرایشهای هرمنوتیک بی قاعده و دلبخواهی نیست که مثلاً فهم متن دینی تابع نگرش و ذائقه مخاطب باشد. رابطه معنای اولی با لفظ، قهری و طبیعی است و بیشتر تابع وضع اولیه، ولی رابطه معنای ثانوی و مقصود گوینده با لفظ، تحت تأثیر عوامل و شرایط مختلف مربوط به گوینده و مخاطب و محیط گفتگو تعیین میشود و حتی گاهی قراردادی است. مثلاً در میدان رزم اگر لفظ اسد به کار رود معنی مجازی مقصود گوینده خواهد بود و در طبیعت و جنگل مراد از اسد حیوان درنده است. نمونه دیگر توجه به معنای ثانوی در سیره پیامبر (ص) است که گفتهاند در میان خطبه پیامبر (ص) سائلی آمد و کمک خواست، پیامبر (ص) فرمود: یا علی قُم فاقطع لسانَه! علی برخاست و صدقهای به سائل داد و او را ساکت کرد.
کلمه جبار در فارسی به معنی زورگو و مجبورکننده است ولی در قرآن دو معنی دارد: معنی اول، جبران کننده نقصها و اصلاح کننده عیبها و آسیبها و معنی دوم مجبورکننده ۳. معنای برخی کلمات مشترک در قرآن و زبان فارسی متفاوت است و لازم است مورد توجه قرار گیرد؛ مانند واژه تفاوت که در قرآن به معنی تناقض و تضاد آمده است: مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ (در آفرینش خدا هیچ تضاد و عیبی نمیبینی.(ملک/۳)
- کلمه جبار در فارسی به معنی زورگو و مجبورکننده است ولی در قرآن دو معنی دارد: معنی اول، جبران کننده نقصها و اصلاح کننده عیبها و آسیبها و معنی دوم مجبورکننده؛ «هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّر» (حشر/۲۳)
- مؤمن هم هرچند بیشتر بهمعنای ایمان آورنده است هرگاه در مورد خدا بکار رود مثل آیه فوق، به معنی ایمنی بخش است.
- تربیت در قرآن عمدتاً به مفهوم پرورش جسمانی و حداکثر، عاطفی است؛ کاری که هر دایه یا مادر معمولی برای فرزند میکند. (فرعون به موسی گفت: قَالَ أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیدًا (شعرا/۱۸): آیا ما تو را در کودکی در خانواده خویش پرورش ندادیم؟) ولی هرگاه سخن از تربیت معنوی و اخلاقی است از فعل تزکیه استفاده شده «یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ» (آل عمران/۱۶۴). از جمله کارهای پیامبر (ص) تزکیه است.
- کلمه مجنون در فارسی دیوانه و دور از عقل معنی میشود، ولی در قرآن به معنی جن زده است که جن در او نفوذ کرده و اندیشه و رفتارش را تحت تأثیر قرار داده است. در جاهلیت، عرب میگفتند هر شاعری جنی دارد که او را در شاعری مدد میرساند و پیامبر هم شاعر و مجنون است، ولی قرآن تأکید کرد: پیامبر (ص) کاملاً هوشیار و عاقل و در گفتار و رفتارش مستقل است: «وَمَا صَاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ» (تکویر/۲۲)
- کلمه صدًیق در فارسی معمولاً بسیار راستگو معنی میشود، ولی در قرآن رتبه بعد از نبوت دارد و بسیار بالاتر از راستگویی است، چون به کسی اطلاق میشود که گفتار و عقیده و رفتارش کاملاً یکدیگر را تصدیق میکنند، یعنی هیچ ناهماهنگی و تفاوت و دورنگی در عقیده و قول و عملش دیده نمیشود: «وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقًا» (نساء/۶۹)
- کلمه تمنًی در قرآن دو معنا دارد یکی همان آرزو کردن و دوم خواندن، در سوره حج که میفرماید: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ» (حج/۵۲) هر رسولی وقتی آیات را میخواند، شیطان سعی در وسوسه و اخلال در قرائتش دارد…، البته برخی مترجمان به همان معنای آرزو کردن گرفته اند.(هیچ پیامبری را پیش از تو نفرستادیم، مگر اینکه هرگاه آرزو میکرد (و طرحی برای پیشبرد اهداف الهی خود میریخت)، شیطان القائاتی در آن میکرد؛ اما خداوند القائات شیطان را از میان میبرد، سپس آیات خود را استحکام میبخشید)
- کلمه زور در فارسی به معنی قهر و غلبه و ستم میآید، ولی با اینکه ظاهراً از فارسی به عربی و قرآن رفته اما مترجمان و مفسران به معنی دروغ و باطل و یا غناء حرام دانستهاند: «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ» پس از پلیدیهای بتها اجتناب کنید! و از سخن باطل بپرهیزید! (حج/۳۰)
۴. وقتی قرآن میخوانید و نیم نگاهی به ترجمه آیات دارید گاه به کلماتی برخورد میکنید که در چند معنای متفاوت به کار رفتهاند. مثلاً واژه عین در آیه: «وَالْعَیْنَ بِالْعَیْنِ» (مائده/۴۵) چشم در برابر چشم و آیه «وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا» (اعراف/۱۷۹) دیدگانی دارند که با آنها نمیبینند، به معنای چشم است، اما در سوره انسان، که میگوید نیکان از چشمهای سیراب میشوند که بندگان خاص خدا از آن مینوشند: «عَیْنًا یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ» (مصطفین/۲۸) عین به معنای چشمه آمده است یا کلمه نجم در آیه «وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَی» (نجم/۱) سوگند به ستاره زمانی که پایین آید. به مفهوم ستاره سماوی است، ولی در آیه «وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ یَسْجُدَانِ» (رحمان/۶) و بوته گیاه و درخت نیز خدا را سجده کنند؛ به مفهوم گیاه بوتهای بکار رفته است.
این معانی متعدد و متفاوت را اصطلاحاً وجوه قرآن میشمرند که تشخیص آنها نقش مهمی در تفسیر آیات و فهم صحیح قرآن دارد. مثلاً اگر کلمه امت را در آیه «وَادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» در سوره یوسف به همان معنی رایج بگیریم میشود و بعد از گروهی به یاد آورد. در حالی که اینجا امت به معنی چند روز و یا مدتی از زمان یا چند سال است و یار زندان یوسف پس از چند روزی از آزادی به یاد یوسف افتاد. امت در آیات مختلف به چند معنا آمده یعنی چند وجه دارد: گروه پیروان مانند: «إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ» (انبیاء/۹۲) امام و الگو مانند: «إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کَانَ أُمَّةً قَانِتًا لِلَّهِ حَنِیفًا» (نحل/۱۲۰) نوع حیوانها مانند: «إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُکُمْ» در آیه ۳۸ سوره انعام، هیچ جنبندهای در زمین، و هیچ پرندهای که با دو بال خود پرواز میکند، نیست مگر اینکه امتهایی همانند شما هستند، البته اینجا جمعش ذکر شده است.
واژه قرآن، در قرآن به چند معنا آمده که عبارتند از: نام کتاب آسمانی مسلمانان مانند آیه «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ» و به معنای خواندن و آموزش دادن مانند: «إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ» واژه خیر گاهی به معنای نیکی و خوبی آمده مانند: «وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ» (بقره/۱۱۰) و در آیه: «فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ» (بقره/۱۴۸) و گاهی به معنای بهتر و نیکوتر (صفت تفضیلی) مانند: «وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرَارِ» (آل عمران/۱۹۸)، «وَاللَّهُ خَیْرُ الرَّازِقِینَ» (جمعه/۱۱)، «أَنْتَ خَیْرُ الْفَاتِحِینَ» (اعراف/۸۹) و گاهی به معنای مال و دارایی مانند: «وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ» (بقره/۲۷۳) هر آنچه از مال انفاق کنید خدا از آن آگاه است. «وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ» (عادیات/۸) که به مال دوستی تفسیر شده است. در آیه وصیت نیز خیر به جای مال به کار رفته؛ «کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْرًا الْوَصِیَّةُ لِلْوَالِدَیْنِ وَالْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ» (بقره/۱۸۰) بر شما نوشته شده: هنگامی که یکی از شما را مرگ فرا رسد، اگر چیز خوبی [= مالی] از خود به جای گذارده، برای پدر و مادر و نزدیکان، به طور شایسته وصیت کند! این حقّی است بر پرهیزکاران!»
حتی واژه قرآن، در قرآن به چند معنا آمده که عبارتند از: نام کتاب آسمانی مسلمانان مانند آیه «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ» (اسراء/۹) و به معنای خواندن و آموزش دادن مانند: «إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ» (قیامت/۱۷) به راستی گردآوری و به معنای خواندن و آموزش دادن مانند «إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ» (قیامت/۱۷) به راستی گردآوری و خواندن قرآن برعهده ماست و به معنای «صَلَاةِ الْفَجْرِ» (نور/۵۸) در سوره مبارکه اسراء آیه ۷۸؛ «أَقِمِ الصَّلَاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُودًا» نماز را از زوال خورشید (هنگام ظهر) تا نهایت تاریکی شب [= نیمه شب] برپا دار؛ و همچنین قرآن فجر [= نماز صبح] را؛ چرا که قرآن فجر، مشهود (فرشتگان شب و روز) است! از دیگر وجوه مهم در قرآن مربوط به واژههای کتاب، حسنه، رحمت، فتنه، آیه، کفر، تاویل، ظن، عزت، صلوه است که مطالعه آن در کتب وجوه و نظائر و واژه شناسی قرآن و تفاسیر امکان پذیر است.
یسر و سهولت در تکالیف دینی
۵. یسر و وسع و طاقت در قرآن: از جمله مبانی اخلاق و احکام در اسلام، آسانی و آسانگیری است. مفاهیم یُسر و وسع و استطاعت و طاقت و در مقابل آنها، واژههای عُسر و حَرج و مشقت و ضرر در قرآن وجود دارند. یسر یا آسانی به معنای سهولت و راحتی در انجام وظایف دینی است هرچند اصل تکلیف و وظیفه، قدری با هوای نفس راحت طلب و عافیت جوی انسان در تعارض است.
«یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَلَا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ» (بقره/۱۸۵) و شریعت اسلام به فرموده پیامبر با سماحت و آسانگیر است: «بُعثت بالحنیفیهِ السمحه السهله؛ بر دین حنیف مستقیم و راست و آسان و سهل است. (بحارالانوار، ج ۷۲، ص ۲۳۴ و فروع کافی، ج ۵، ص ۴۹۴)
واژه دوم وُسع است، یعنی محدوده توانایی انسان البته توان عادی نه حداکثری: «لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا» (بقره/۲۸۶)؛ خداوند جز به میزان وسع و توان شخص تکلیف نمیکند. که در چهار جای قرآن آمده (بقره آیه ۲۸۶ و نیز نگاه کنید: بقره آیه ۲۳۳؛ انعام آیه ۱۵۲؛ اعراف آیه ۴۲؛ مؤمنون آیه ۶۲) استطاعت نیز به معنای جمع مجموعهای از تواناییها و امکانات است که به خصوص به عنوان مرز وجوب حج بر مکلف بیان شده است: «وَلِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا» (آل عمران/۹۷)
کلیدواژه بعدی طاقت است به معنای نیرو، یعنی حداکثر توان که معمولاً انسان در شرایط عادی به خرج نمیدهد. در آیه روزه آمده است: «فَمَنْ کَانَ مِنْکُمْ مَرِیضًا أَوْ عَلَی سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ وَعَلَی الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَةٌ طَعَامُ مِسْکِینٍ» (بقره/۱۸۴)؛ هر کس که از شما بیمار یا در سفر باشد، به همان تعداد از روزهای دیگر را روزه بدارد و آنان که توانایی آن ندارند و روزه برای آنان توانفرساست، هر روز را به اطعام مسکینی باز خرند. معمولاً در ترجمه عبارت «الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ، با اینکه مثبت است منفی معنا میکنند، (و بر کسانی که طاقت روزه ندارند یا روزه طاقت فرساست فدیه یا کفاره واجب است به جای روزه) در واقع طاقت آخرین حد توان انسان است، ولی چون بنای احکام دین بر یُسر است در شرایط طاقت (و به تعبیر فارسی بی طاقتی) روزه یا هر عبادت یا فریضه دیگری الزامی نیست. مرز بالاتر این حالت که در متون فقهی آمده مشقت است یعنی در جایی که انجام عملی عبادی مستلزم مشقت یعنی سختی آزاردهنده باشد قطعاً الزامی نخواهد بود، مثل روزه مریض سخت بنا بر تشخیص پزشک.
در آیه ۱۸۵ سوره بقره میفرماید: «وَمَن کَانَ مَرِیضًا أَوْ عَلَی سَفَرٍ فَعِدَّهٌ مِّنْ أَیَّامٍ أُخَرَ یُرِیدُ اللّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَلاَ یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ» و هر کس از شما که مریض یا در سفر باشد پس در ایام دیگر قضا کند. پس در ایام دیگر قضا کند؛ خدا برای شما آسانی اراده کرده نه سختی را. بدین جهت است که به عنوان نمونه براساس فتاوای امام خمینی (ره) برای چند نفر روزه خوردن در ماه رمضان جایزاست: پیرمرد و پیرزن اگر روزه برای آنان ممکن نباشد و یا مشقت داشته باشد و کسی که مرض عطش داشته باشد که زیاد تشنه میشود، چه اصلاً نتواند خودداری کند و یا برای او دشوار باشد و زنی که نزدیک زاییدن اوست و روزه برای خود او و یا برای فرزندش ضرر دارد و زنی که بچه شیر میدهد و شیر او کم است و اگر روزه به او یا بچهاش که شیر میدهد ضرر برساند. پس تمامی این افراد روزه نمیگیرند و بر هریک از آن واجب است به جای هر روز یک مد طعام کفاره بدهند.
نکته اصلی مورد نظر ما نحوه دقیق کاربرد واژگان فوق در قرآن است که به خوبی میتوان فرمول و نمودار پیوند تکالیف با توانایی انسان را از آنها استخراج کرد به طوریکه دستورات دین تا مرحله قبل از طاقت، مطلوب و الزامی و پس از آن نامطلوب است یا زمانی که انسان دچار حرج یعنی مانع جدی یا ضرر یعنی پیامد آسیبزا باشد، البته ممکن است این پرسش پیش آید که پس توصیه به جهاد با نفس و مجاهدت معنوی و سیر و سلوک چرا بسیار شده در حالی که جهاد هم از جهد است به معنی بذل آخرین توان و انجام فعل با بیشترین تلاش یا در روایت مشهور و البته بدون سند آمده که «افضل الاعمال احمزها» (بهترین اعمال سختترین آنهاست.) در این باره به نظر میرسد این توصیه در عرصه اعمال اخلاقی کاربرد دارد، نه عبادات و فرائض.در مورد ایثار نیز که مرتبه بالاتر از انفاق مورد نظر آیات است، باید گفت این کار در شرایط خاص معنا پیدا میکند و قاعده کلی نیست و حتی از زیاده روی در انفاق در برخی آیات نهی شده: «وَالَّذِینَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَکَانَ بَیْنَ ذَلِکَ قَوَامًا (فرقان/۶۷)
قرآن خود به معناشناسی آیات کمک میکند
۶. نقش قرآن در تبیین مفردات: یکی از کارکردهای متن قرآنی کمک به معناشناسی کلمات خود قرآن است. قرآن کریم به چند شکل در جهت شناساندن مفهوم واژهها به ویژه واژههای دشوار یاری رسانده است: شکل اول، بیان معنای لغوی به طور مستقیم است مثل آیه: «وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ، در آیه ۱۵۹ سوره آل عمران که میگوید اگر تو با مردم تندخو بودی از گرد تو پراکنده میشدند. معنی فظّ همان غلیظ القلب است که در پی آن آمده است. نمونه دیگر کلمه هلوع است: «إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا* إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا* وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا» (معارج / ۱۹ تا ۲۱) انسان حریص و کم طاقت آفریده شده؛ وقتی سختی به او برسد ناله سر میدهد و وقتی خیر و خوشی برسد از دیگران منع میکند.
«کما انزلنا علی المقتسمین الذین جعلواالقرآن عضین (همان گونه که عذاب را بر مقتسمین نازل کردیم کسانی که قرآن را تکه تکه قرار دادند.) مقتسمین کسانیاند که قران را را تکه تکه و جدا جدا قرار دادند و بخشی را قبول کردند و بخشی را نپدیرفتند. (حجر/۹۰)
شکل دوم، توصیف و بیان ویژگیهای یک لفظ است مثل: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ* الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ (سوره مومنون / آیه ۱ و ۲) - هُدًی لِلْمُتَّقِینَ*الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ (بقره/۲و ۳)
- وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ* الَّذِی جَمَعَ مَالًا وَعَدَّدَهُ (همزة / آیه ۱ و ۲): وای بر عیبجوی طعنهزنی که دایم در حال جمع و شمارش مال خود است.
در بیشتر موارد، لفظ الذی و التی و الذین در چنین جملاتی میآید. کلمات المطففین و الخرًاصون و المصلین را به عنوان نمونه ببینید.
شکل سوم بیان مصادیق یک مفهوم است، مثل «وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقًا». (نساء/۶۹) در این آیه، انعام شدگان (الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ (نساء/۶۹) - أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ (حمد/۷) با مصادیقشان یعنی نبیین و صدیقین و شهدا و صالحین تعریف و تبیین شدهاند.
شکل چهارم: بیان غیرمستقیم معنای کلمه در قالب سیاق جملات یا کنارهم نهادن جملات قرآنی است مانند: «وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ» (بقره/۴۵) که صبر در این آیه بخاطر سیاق و قرینه صلات به روزه تعریف شده است؛ مثل زهد که آیه: «لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ» (حدید/۲۳) زهد را به معنی ناراحت نشدن در از دست دادن نعمتها و سرمست نشدن از به دست اوردن نعمتها معنی کرده است و نهج البلاغه به این موضوع تاکید کرده است. (الزهد بین کلمتین من القرآن لکیلا…) نمونه دیگر فعل جدال است که اکثر موارد مجادله و بگو مگو در مباحث اعتقادی را معنی میدهد (من یجادل فی آیات الله و…) اما در داستان ابراهیم در جمله: «یُجَادِلُنَا فِی قَوْمِ لُوطٍ» (هود/۷۴)، به معنی چانه زنی در مورد عذاب و فرجام خواهی برای قوم لوط است وگرنه پیامبر (ص) هیچگاه با خدا مجادله به معنای اول نمیکند.
یکی از کارکردهای متن قرآنی کمک به معناشناسی کلمات خود قرآن است. قرآن کریم به چند شکل در جهت شناساندن مفهوم واژهها به ویژه واژههای دشوار یاری رسانده است ۷. خوف و واژگان مشابه: قرآن کریم با الفاظ متعددی مفهوم ترس و نگرانی و دلهره را در شرایط مختلف آورده است که دقت در آنها لازمه فهم آیات است و فصاحت و بلاغت قرآن را نیز نشان میدهد و موضوع مناسبی برای تدبر است. واژه خوف و مشتقاتش یعنی فعل یخاف و خافوا و مانند آن - که بیشترین تکرار را نسبت به سایر واژه های این شبکه مفهومی به خود اختصاص داده- به معنای ترسی است که به آینده مربوط باشد مثلاً اولیاء خدا نه خوفی برای آینده دارند و نه اندوهی به خاطر گذشته: «فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ» (بقره / ۳۸) لذا این خوف گاهی از مرگ و آخرت است و گاهی از عملکرد آینده خود انسان: «یَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ - فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخَافُ وَعِیدِ - یَخَافُونَ یَوْمًا تَتَقَلَّبُ…- فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً (اگر میترسید که به عدالت رفتار نکنید، پس به یک همسر اکتفا کنید.)
واژه خشیت و افعال آن - که پس از خوف بیشترین کاربد را در قرآن دارد - ترسی را نشان می دهند که ناشی از آگاهی و احساس عظمت و ابًهت خداست و موجب اطاعت میشود. پس خشیت در قرآن مقام رفیعی برای مؤمن است و زمینه ساز رشد او: سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشَی (اعلی/۱۰) آنکه خشیت دارد از ایات پند خواهد گرفت و آنکه علم بیشتر دارد خشیتش بیشتراست: «إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ» (فاطر/۲۸)
واژه وَجَل و فعلش که تنها ۵ بار در قرآن به کار رفته به معنای ترس درونی است که موجب لرزش دل و قلب میشود و در بدن و ظاهر انسان آشکار نمیشود، برخلاف فزع که در رفتار و حرکات ظاهر میشود. مرمنان واقعی وقتی یاد خدا و ذکر الهی را میشنوند دلشان میلرزد و هنگامی که آیات برایشان تلاوت میشود ایمانشان افزون میگردد.«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» (انفال/۲)
واژه فزع، ترس شدید و ناگهانی است که لرزه بر اندام فرد می اندازد مثل فزع قیامت: «وَیَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شَاءَ اللَّهُ» (نمل/۸۷) ولی مومنان از این هراس سخت درامانند: «لَا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ» (انبیاء/۱۰۳)
واژه رَهبه و فعلهای آنکه ۱۲ بار در قرآن آمده به معنای نگرانی و اضطرابی است در دل که موجب حرکت و تلاش برای رهایی میشود: خدا میفرماید به عهد من وفا کنید تا به عهدتان وفا کنم و تنها از من رهبت داشته باشید «وَإِیَّایَ فَارْهَبُونِ» (بقره/۴۰) شاید بتوان رهبت را همان خوف درنقطه مقابل رجاء دانست. ارهاب هم از این ریشه است که در قران به معنای ترساندن و میخکوب کردن دشمن در جای خود است، ولی امروزه در زبان عربی دچار تحول معنایی منفی شده و تروریسم معنا میدهد.
واژه رُعب که ۵ بار ذکر شده به معنی هول و هراس بزرگی است که در اثر امور خارق العاده و معجزه بر انسان عارض میشود. «وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ» (حشر/۲)، «سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَکُوا» (و در دل کافران رعب خواهیم افکند. (آل عمران/۱۸۱)
جالب اینکه علاوه بر واژههای مذکور چند واژه و ریشه فعلی دیگر هم به معانی مشابه ترس در قرآن آمدهاند که فقط اشاره میکنم: واژه رَوع (حالتی از تعجب و مهابت و انکار که از جمال و عظمت بیش از حد چیزی حاصل میشود) واژه فَرَق (به معنی وحشتی که نزدیک است قلب انسان در اثر آن ازهم بشکافد.)
چند و چون ظرفیتهای معنایی واژگان
۸. استفاده از ظرفیت معنایی واژهها: یکی از ویژگیهای بیانی قرآن علاوه بر گسترش معنای کلمات، بهره برداری از تمام یا حداکثر ظرفیت معنایی واژههاست به گونهای که ضمن حفظ معنای اصلی، با رعایت تناسبهایی باعث شرح و تبیین بهتر موضوعات میگردد: به عنوان نمونه واژه اسراف که معنی اولیه آن مصرف بیش از حد است: «وَکُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ» (اعراف/۳۱)
ظرفیت معنایی گستردهای در ارتباط با زیاده روی دارد که حتی به گناه و نافرمانی نزدیک میشود. قرآن از تناسب میان گناه و نافرمانی و زیاده روی بهره جسته و کلمه اسراف را در مفهوم گناهکاری و انحراف بکار برده است: مثلاً: حضرت لوط به مردم هرزه و گناهکار میگوید: «إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّسَاءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ» (اعراف/۸۱)؛ شما قومی منحرف و گناهکارید.
در آیات ۱۵۱ و ۱۵۲سوره شعرا میفرماید: «وَلَا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ*الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَلَا یُصْلِحُونَ» این آیه مسرفان را کسانی میداند که اهل افسادند به جای اصلاح. این آیه را نیز بخوانید: «قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» بگو: ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کردهاید! از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را میآمرزد، زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.» (زمر/۵۳) پس اسراف در این آیات در معنایی گسترده بر ستم، گناه، تبهکاری و هرگونه زیاده روی و تجاوز از حد اطلاق شده است.
نمونه دیگر واژه ذکر و تذکر است که در معنای اولیه، یاد و یادآوری را تداعی میکند اما در برخی آیات، به معنی پندگرفتن عبرت اموزی و پایبندی عملی هم می آید: سوره مبارکه ص آیه ۲۹ «کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیَاتِهِ وَلِیَتَذَکَّرَ أُولُو الْأَلْبَابِ» این کتابی است پربرکت که بر تو نازل کردهایم تا در آیات آن تدبّر کنند و خردمندان متذکّر شوند! در اینجا تذکر فراتر از یک یادآوری است، چون فرد متدبر از ابتدا یادآور بوده بلکه منظور آیه، پایبندی روحی و عملی به نتایج تدبر و مفاد آیات است. به خصوص که این ویژگی را به خردمندان که فهم بیشتری دارند نسبت می دهد. همچنین در سوره مبارکه اعلی آیه ۱۰« سیذکر من یخشی» و به زودی کسی که از خدا خوف آگاهانه دارد متذکّر میشود. (یعنی از آیات تأثیر واقعی خواهد پذیرفت.)
نمونه دیگر واژه اختلاف است که در جاهایی بهمعنای تفاوت و فاصله فکری و سلیقهای آمده مانند: (یونس/۹۳) «إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ» پروردگار تو روز قیامت، در آنچه اختلاف میکردند، میان آنها داوری میکند! اما گاهی هم در معنای آمد و شد (رفت و آمد) به کار رفته مانند: سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۹۰. «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لَآیَاتٍ لِأُولِی الْأَلْبَابِ» مسلماً در آفرینش آسمانها و زمین، و آمد و رفت شب و روز، نشانههای (روشنی) برای خردمندان است.
گاهی نیز استفاده از ظرفیت معنایی در حد معنای شدید و ضعیف است مانند فعل ابصر که گاهی به معنای خفیفِ دیدن آمده: «ربنا ابصرنا و سمعنا (خدایا دیدیم و شنیدیم) و گاهی به معنای عمیق بصیرت و بینش مانند: سوره مبارکه انعام آیه ۱۰۴« قَدْ جَاءَکُمْ بَصَائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ عَمِیَ فَعَلَیْهَا وَمَا أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ» دلایل روشن از طرف پروردگارتان برای شما آمد؛ کسی که (به وسیله آن، حقّ را) به بصیرت ببیند، به سود خود اوست؛ و کسی که از دیدن آن چشم بپوشد، به زیان خودش است و من نگاهبان شما نیستم (و شما را بر قبول ایمان مجبور نمیکنم.)
همچنین «وَتَرَاهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ» (اعراف / ۱۹۸) و آنها را میبینی (که با چشمهایشان) به تو نگاه میکنند، اما در حقیقت نمیبینند! و فعل نسیان (نسی) که دو گونه به کار رفته: به صورت سهوی مانند «وَاذْکُرْ رَبَّکَ إِذَا نَسِیتَ» (کهف/۲۴) و خدایت را ذکر کن وقتی فراموش کردی و به صورت عمدی به معنای ترک طاعت که موجب مواخذه و عذاب است مانند: سوره مبارکه حشر آیه ۱۹«و َلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» و همچون کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به خودفراموشی گرفتار کرد، آنها فاسقانند.
۹. تنوع واژهها در مفهوم نافرمانی: در برابر واژگان تبعیت و اطاعت و تقوا و عمل به اوامر الهی، واژگان متعددی دلالت بر نافرمانی و رویگردانی از امر و خواسته خدا در قرآن وجود دارند. این واژهها به ترتیب شدت معنا عبارتند از: منکر به معنای انکارشده، ناشایست و نامطلوب در مقابل معروف، که معمولاً به شایسته ترجمه میشود یا آنچه در عرف جامعه و عرف دینی پسندیده است و ضد آن منکر. «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ» (توبه/۷۱) مومنان از مرد و زن دوست یکدیگرند و امر به معروف و نهی از منکر میکنند.
زلَل یا لغزش که در تفسیر به معنای معصیت و خطا آمده، ولی به نظر میرسد همان لغزیدنی است که هرچند عمدی نیست، ولی انسان میتواند با پرهیز و دقت از آن پیشگیری کند: «فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْکُمُ الْبَیِّنَاتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ» (بقره/۲۰۹) پس اگر بعد از آمدن دلایل روشن خطایی از شما سر زد بدانید خدا سرفراز و فرزانه و باحکمت است.
خطا و خطیئه به معنای اشتباه غیراختیاری: «وَمَنْ قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَأً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ» (نساء/۹۲) هر کس مؤمنی را اشتباهاً بکشد بر اوست آزاد کردن یک برده. «وَمَنْ یَکْسِبْ خَطِیئَةً أَوْ إِثْمًا ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَرِیئًا فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتَانًا» (نساء/۱۱۲)
هرکس خطایی یا گناهی مرتکب شود و به دیگری نسبت دهد بهتان بزرگی مرتکب شده است. از دنبال هم آمدن خطیئه و اثم به نظر میآید که اثم بزرگتر از خطیئه است. در آیات متعددی وعده آمرزش خطایا در برابر اطاعت فرمان الهی داده شده است. لَمَم به معنای گناه و خطای ناچیز و کوچک که در برابر گناهان بزرگ آمده است: (سوره مبارکه نجم / آیه ۳۲) «الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ» محسنین، همانها که از گناهان بزرگ و اعمال زشت دوری میکنند، جز گناهان صغیره (که گاه آلوده آن میشوند) جُناح که برخی آن را همان گناه فارسی دانسته اند، از نظر اهل لغت به معنی میل به نافرمانی است که مقدمه ذنب یا اثم میشود، اما از اکثر استعمالات آن به نظر میرسد همان گناه یا جرم را معنی میدهد مثل اینکه میگوییم فلان کار گناهی و اشکالی ندارد: «وَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ فِیمَا أَخْطَأْتُمْ بِهِ» (احزاب/۵) وِزر به معنای بار سنگین و انجام کاری که بر روح انسان سنگینی میکند. احساس سنگینی ناشی از گناه. «وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی» (انعام/۱۶۴و سه جای دیگر) هیچکس بار گناه دیگری را بر دوش نمیکشد. سیًئه یا بدی و کار بد که به معنای بیماری سخت و مصیبت و بلا هم در قرآن آمده است: «و بلوناهم بالحسنات و السیئات لعلهم یرجعون» (اعراف/۱۶۸) با خوبیها و خوشیها و ناخوشیهایشان آزمودیم شاید رجوع کنند. «مَا أَصَابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ» هر بدی به تو رسد از نفس توست. (نساء/۷۹)
اما معنی گناه را هم میدهد، چون در بسیاری موارد سخن از ارتکاب سیئات و آمرزش یا پوشاندن آنهاست: «مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَنْ جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلَا یُجْزَی إِلَّا مِثْلَهَا» (انعام/۱۶۰) هر کس نیکی بیاورد ده برابر پاداش دارد و هر کس بدی کند یک برابر.
سوره مرمنون آیه ۹۶؛ «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ» بدی را به بهترین راه و روش دفع کن (و پاسخ بدی را به نیکی ده)! در اکثر موارد سیئه در برابر حسنه ذکر شده و قرینه آنست.
ذنب، عبارت از گناهی یا عملی است که پیامد و دنباله یا مجازات در پی دارد. به همین سبب، به تعبیر قران در سوره فتح، انجام مدموریت رسول خدا (ص) هم ذنب دارد که خدا آنرا جبران کرده: «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ» تا خدا بیامرزد و رفع و رجوع کند گناه و پیامد کارهای قبل و بعد تو را در مورد مبارزه با مشرکان و دعوت به اسلام. (نظر عدهای از مفسران به ویژه علامه طباطبایی) چون اگر به معنی متعارف گناه بگیریم مخالف عصمت پیامبر (ص) است. در اکثر کاربردها ذنب گناهی است مستوجب عذاب که البته با توبه و اصلاح قابل پاک کردن است:
در سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۳۵ نیز آمده است: «وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَلَمْ یُصِرُّوا عَلَی مَا فَعَلُوا وَهُمْ یَعْلَمُونَ» و آنها که وقتی مرتکب عمل زشتی شوند، یا به خود ستم کنند، به یاد خدا میافتند؛ و برای گناهان خود، طلب آمرزش میکنند - و کیست جز خدا که گناهان را ببخشد؟ - و بر گناه، اصرار نمیورزند، با اینکه میدانند. پس ذنب به کوچک و بزرگ گناه گفته میشود که عقوبتی و پیامدی در دنیا یا آخرت دارد.
«حوب» در قرآن به گناه بزرگ و وحشتناک گفته شده مثل خوردن مال یتیم که هم شرعاً و هم عقلاً و وجداناً و اخلاقاً مذموم است. «وَلَا تَأْکُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَی أَمْوَالِکُمْ إِنَّهُ کَانَ حُوبًا کَبِیرًا» (نساء/۲) وهرگز اموال یتیمان را همراه با دارایی خودتان نخورید (تصاحب نکنید) که این کار گناه عظیم و دهشتناکی است.
اثم؛ که در قرآن مانند ذنب بسیار به کار رفته و مذمومیت بیشتری دارد، گناهی است که انسان را از رشد و کمال و سعادت باز میدارد. ریشه اثم، کُندی و بُطئ و تاخًر است. معمولاً کلماتی که در مقابل هر واژه قرار میگیرند کمک شایانی به فهم معنا میکنند. «وَتَعَاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَالتَّقْوَی وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَی الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ» (مائده/۲) و در نیکی و پارسایی همکاری کنید نه در گنهکاری و ستمگری. در اینجا اثم در برابر بِرً قرار گرفته که نیکوکاری به معنای وسیع است مثل بّرً (دریا) که وسعت دارد پس مفهوم اثم هم وسعت دارد. در قرآن بزرگترین گناهان را کبائر الاثم شمرده: «الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ» (نجم/۳۲)
همانها که از گناهان بزرگ و اعمال زشت دوری میکنند، جز گناهان صغیره (که گاه آلوده آن میشوند.)
نکته جالب توجه که از آیه ۳۳ اعراف استفاده شده اینکه اثم غیر از زشتیهای ظاهری و باطنی (آشکار و پنهانی) است و به گناهان اجتماعی مثل ریختن آبروی مومن و تهمت زدن و شایعه سازی و ترویج نومیدی و باز داشتن از مسجدالحرام و منع خیرات، که جامعه را از رشد و تکامل باز میدارد در قرآن اطلاق شده:
سوره مبارکه اعراف آیه ۳۳ میفرماید: «قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالْإِثْمَ وَالْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ» بگو خداوند، تنها اعمال زشت را، چه آشکار باشد چه پنهان، حرام کرده است و (همچنین) گناه و ستم بناحق را. واژگان دیگری مانند عصیان (نافرمانی) و فاحشه (گناه زشت) جُرم (کار ناپسندی که جریمه در پی دارد و به مفهوم ذنب نزدیک است) و کبائر (گناهان بزرگ) نیز در قرآن دلالت بر نافرمانی دارند که چون عمدتاً در معنای لغوی به کار رفته اند و فرصت بررسی آنها در اینجا نیست به اشارتی بسنده کردیم: مثلاً سوره مبارکه نساء آیه ۳۱ می فرماید: «إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَنُدْخِلْکُمْ مُدْخَلًا کَرِیمًا» اگر از گناهان بزرگی (کبائر) که از آن نهی میشوید پرهیز کنید، گناهان کوچک شما (سیئات) را میپوشانیم؛ و شما را در جایگاه خوبی وارد میسازیم.
نظر شما